کجای این غزل خسته ایستاده زنی

که راه داده به من لحظه ای... قدم زدنی

 

کجای این غزل خسته زخمهای تنم

نشسته اند به گلهای سرخ پیرهنی

 

کجا؟کجای غزل آنچنان فشرده امش

که نیست قابل تشخیص از بدن...بدنی

 

کدام بیت می افتد میانمان صلحی

که پا بگیرد از آن صلح جنگ تن به تنی

 

بگیر تا ابد این کشته را در آغوشت

چنان شهیدی که آرمیده در کفنی

 

لبالب از غزلم... با صدای مخملیت

بیا ندیده بگیر این سکوت را...دهنی!


 1

یک‌صبح از خواب می‌پریم وُ

کنارِ دست‌مان

جای کسی هنوز گرم است!

2

ما هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسیم

همیشه سوزنبانی هست

که به‌وقتِ رسیدن‌مان

خط‌ها را عوض کند!

3

بیدارم کن!

پیش از آن‌که استخوان‌هایم را

شیپورِ بیدارباش کنند

4

 نه خاک و نه آسمان

هیچ نمی‌خواهم،

تنها، فرشته‌ای

که گرمای دستانِ حریرش

پیشانیِ تَب شکسته و سرد تو را

                                لمس کند،

و یاخته‌های منجمد تنَ‌ت

جان دوباره بگیرند:

برخیزی لب‌خند بزنی وُ

به دیدار مادربزرگ برویم

5

نه زمین، نه آسمان

هیچ نمی‌خواهم،

تنها، تو را

که بلند شوی، بگویی: برویم.

برویم «پارک شهر» را

هفت بار دور بزنیم

سرمان که گیج رفت، بنشینیم جایی

بستنی سفارش بدهیم

و با خنده‌های همیشه‌ی تو

راه‌مان را بکشیم تا خانه.

6

 قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه، هیچ اتفاقی نمی‌افتد

روزها همان‌طور به رودِ شب می‌ریزند

که شب‌ها به سپیده‌ی روز

نه پرده‌ای به ناگهان کشیده می‌شود

نه سر انگشتِ شاخه‌ای به هوای ماه می‌جنبد

نه تو از راه می‌رسی.

*

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه؛ عینِ روز روشن است :

تو رفته‌ای باز نگردی

و من

مانده‌ام پشتِ این‌همه کاغذِ سیاه

تا هر لحظه

به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد فکرکنم!

رضا کاظمی


رویاهایم شباهت عجیبی با سیگارم دارند

دمی پر میشوند توی سینه ام

و با بازدمی

دود می شوند و به هوا میروند

***********************

پتو گرمم می کند

اما دلگرمم نه

***********************

حرف برای گفتن زیاد دارم

همان قدر که گوش برای نشنیدن

*************************                 مریم عزیزی